بگذار تا بگریم – قسمت ششم
? #بگذار_تا_بگریم ‼️⛈
?قسمت ششم:
?عبد اللّه بن قیس نقل می کند من همراه افرادی بودم که با امیرالمومنین علیه السّلام عازم صفّین شده بودند و ابو ایّوب اعور سلمی (از فرماندهان لشکر معاویه)، آب را تصاحب کرده و مردم را از آن منع نموده بود❕مسلمانان نزد امیرالمومنین علیه السّلام رفتند و از تشنگی شکوه نمودند❗️
〽️ایشان هم عدّه ای را برای پس گرفتن آن فرستاد امّا آنها نا امید برگشتند که قلب آن بزرگوار گرفت و بسیار دلتنگ شد❗️ در این هنگام فرزندش، امام حسین علیه السّلام به ایشان گفت: من را بفرست ای پدر‼️
ایشان فرمود: ای فرزندم برو❗️ او هم با عدّه ای اسب سوار رفت و ابوایّوب را از آب فراری داد و خیمه ای در آنجا زد و اسب سوارانش را در آنجا اسکان داد و به سوی پدرش برگشت و گزارش کار داد❕
⚠️در این هنگام امیر المومنین علیه السّلام گریست‼️
از ایشان پرسیدند: چه چیزی شما را به گریه وا داشته است یا امیرالمومنین در حالی که به برکت امام حسین علیه السّلام، این نخستین فتح و پیروزی است که نصیب ما شده است⁉️
?ایشان فرمود: به یادم آمد که او روزی در سرزمین کربلا با حالت عطش کشته می شود تا آنجا که اسبش در حالی که شیهه می کشد، می رود و می گوید:
الظَّلِيمَةَ الظَّلِيمَةَ لِأُمَّةٍ قَتَلَتِ ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّهَا‼️
?مدينة معاجز الأئمة الإثني عشر ج۳ ص۱۳۹ح۷۹۸
?بحار الأنوار (ط – بيروت) ج۴۴ ص۲۶۶ح۲۳
?عوالم العلوم و المعارف ج۱۷ص۱۴۹ح۱۰
#بگذار_تا_بگریم
#صبح_امید